مکاتب زباشناسی
زبانشناسی نقشگرا
زبانشناسی نقشگرا یا زبانشناسی کارکردگرا یکی از رویکردهای نظری در زبانشناسی است که در مقابل زبانشناسی ساختگرا یا زبانشناسی صورتگرا قرار میگیرد. در این رویکرد، بر نقشهای اجتماعی و بافتی زبان تأکید میشود. براساس مکتب نقشگرايي، زبان مستقل و جدا از ويژگي هاي ذهن/ مغز بررسي مي شود؛ گرچه همه جنبه هاي مرتبط به زبان ذهن را هم دربردارد. نقشگرايان معتقدند زبان عادت رفتاري است كه افراد يك جامعه بطور مشترك آن را دارند. بر پايه اين ديدگاه، اصلي ترين وظيفه زبان ايجاد ارتباط است و از اين رو به حضور نقش ارتباطي، كاربرد شناختي و كلامي به عنوان بخش لاينفك دانش زباني و در نتيجه طرد تفكر استقلال و خودمختاري زبان تاكيد مي ورزند. آنان معتقدند صورت زباني در خدمت نقش زبان يعني همان نقش ارتباطي است. سردمداران نقشگرايي متفكراني چون گرایس، كونو، هایمز ،ون ولين ،آستین ،هاپر (باني دستور پيدايشي) و هليدي (باني دستور نظام مند) هستند. نقشگرايان زبان را پديده اي اجتماعي مي دانند و معتقدند که زبان بخشي از جامعه است. آنان به اعمال انجام شده توسط مردم يا مقاصد معيني که در به کارگيري زبان وجود دارد توجه دارند و معاني اجتماعي و فرهنگي آن را مورد بررسي قرار مي دهند و سپس آنها را توجيه مي كنند. در ادامه آرا و نظریات چهار تن از این افراد را مورد بررسی قرار می دهیم:
هلیدی
رويكرد نقش گراي مايكل هليدي: . برجسته ترين نظريه پرداز رويكرد نقش گرايي، مايكل هليدي است که با الهام از مفهوم بافت موقعيت و نيز نظريه نظام ساختي جي. آر . فرث، زبان شناسي سازگاني يا نظام مند _ نقشي را معرفي كرد كه به رويكردي موفق در عرصه تحليل متون تبديل شد.. در اين رويكرد زبان شناختي دو مفهوم بنيادين مستتر است كه نام اين رويكرد از آنها گرفته شده است : نظام و نقش . "نظام": هر زبان نظامي از معاني است كه با صورت همراه مي شود و در واقع با كمك صورت، معاني تظاهر پيدا مي كنند. "نقش" :هليدي دو مفهوم از آن در نظر دارد: الف) نقش هاي دستوري ب) نقش هاي زباني. او همه نقش هاي زبان را نقشهاي اجتماعي مي داند.هليدي دستور خود را دستور نقش گرا مي داند زيرا چهار چوب مفهومي آن بيشتر نقش گراست تا صوري.
جايگاه معنا و دستور در رويكرد هلیدی
از دیدگاه هلیدی زبان یک سیستم lexico-grammar است که در آن امکان انتخاب شدن وجود دارد.وی مشکل بزرگ زبانشناسی ساختاری را این می داند که به همه جملات ارزش یکسانی داده است. از نظر هليدي زبان به عنوان يك نظام معاني به همراه صورت هايي است كه از طريق آن صورت ها، معاني تشخيص داده مي شوند. . هليدي: اين دستور يك دستور نقش گراست زيرا براساس چگونگي كاربرد زبان طراحي شده است.
از دیدگاه هلیدی زبان با واسطه گری شبکه معنایی جامعه شناختی(sociological semantic network) با جامعه ارتباط برقرار می کند و وظیفه این شبکه معنایی جامعه شناختی سازماندهی سوالات پراکنده ای نظیر(what? Whom? how?) در قالب سه کارکرد زیر است:
1-کارکرد محتوایی (ideational function) با طرح سوال what?
2-کارکرد بینافردی(اجتماعی)(interpersonal function) با طرح سوال whom?
3-کارکرد متنی(textual function) با طرح سوال how?
کارکرد محتوایی شامل مفاهيمي چون "شركت كننده" ،" فرايند "و" موقعيت" مي شود و چگونگي ارجاع به موجوديت ها و وقايع را توصيف مي كند. کارکرد بینافردی به مفاهيمي چون "نمود"، "وجهيت" و" ارزيابي" مي پردازد و همه انتخابهايي را كه در بيان معاني بينا فردي داريم، توصيف مي كند. کارکرد متنی شامل مفاهيمي چون" مبتدا" ،" خبر" و" انسجام" مي شود وترتيب گروهها و عبارات را در بند، باز مي نماياند.
هایمز
در اواسط دهة هفتاد «اعتبار توانش زبانی» چامسکی زیر سؤال رفت و مطالعة کمبودهای آن منجر به مطرح شدن نظریة جدید توانش ارتباطی (communicative competence)توسط هایمز شد. توانش ارتباطی به این مسأله میپردازد که یک گویندة زبان نه تنها توانایی کاربرد قواعد گرامری زبان را برای ساختن جملات صحیح دارد، بلکه میداند کجا و چگونه از آن استفاده کند. این نظریه در چهار بخش توانش گرامری(accuracy/possibility) ، بعد شناختی موضوع(feasibility)،تناسب اجتماعی(appropriateness) , تاثیر ارتباطی( attestedness) قابل توضیح است. توانش اجتماعی به توانایی گوینده برای توصیف و تولید مناسب زبان اطلاق میشود. این وضعیت شخص فراگیرنده را قادر میسازد تا جملات را متناسب با موقعیت اجتماعی بیان نماید. همچنین، فرد مورد نظر میتواند برای انتقال مفهومی خاص، از چند کد زبانی استفاده کند.
نوام چامسكي مفهوم توانش زباني را به عنوان دانش دروني شده قواعد يك زبان همراه با تبلور آن ، كه او آن را كنش زباني مي نامد، در مقابل هم مطرح نمود. دل هايمز نيز زبان را به عنوان دانش معرفي نمود، اما جنبه محسوس آن را به جنبه هاي جامعه شناسي زبان كه بر خاسته از توانش ارتباطي است داد و مفهوم توانش ارتباطي را مطرح نمود. هايمز معتقد است: كسي كه داراي توانش ارتباطي است بايد بداند كه يك صورت زباني تا چه حد مناسب يك بافت اجتماعي معين است و نيز از ميزان بسامد و تازگي يا كاربرد يك صورت زباني و ميزان احتمال وقوع آن با اطلاع باشد. او اذعان ميدارد كه ما بايد اين واقعيت را توجيه و تبيين نمائيم كه كودك در شرايط عادي و طبيعي دانش جمله هاي زبان را نه تنها از نظر دستوري بودن ، بلكه از نظر مناسب بودن نيز كسب مي نمايد. كودك اين توانش را كسب مي كند كه چه وقت در بارة چه كسي ، كجا، كي و چگونه صحبت نمايد. بدين ترتيب هايمز بابسط زباني، صحت يك صورت زباني را تنها به صورت دستوري كافي ندانسته بلكه كاربرد صحيح آن را در چارچوب قوانين و قراردادهاي اجتماعي و فرهنگي نيز ضروري مي داند.. در چار چوب اين روش واحد بررسي و تحليل زبان تنها جمله نيست بلكه رويداد گفتاري است. از نظر هايمز رويداد گفتاري يك تعامل اجتماعي است كه در آن زبان نقشي عمده ايفا مي كند. در واقع رويداد گفتاري كه ريشه در عوامل و شرايط اجتماعي و فرهنگي جامعه دارد، تعيين كننده قوانين حاكم بر تعاملات زباني است. واحد زباني در هر رويداد، كنش زباني است نه جمله. البته نحوهي اجراي هر كنش زباني و نيز آرايش كنش هاي زباني در چارچوب رويداد گفتاري مربوطه تعيين مي گردد. نتیجه اینکه از دیدگاه هایمز دو نوع قاعده حاکم بر رویداد گفتاری وجود دارد:use(قواعد کاربردی) و usage(قواعد دستوری).
آستین
نظریه کنشهای گفتاری ( Speech Act Theory)توسط آستین ارائه گردید. از دیدگان آستین کنش گفتاری کنشی است که در نتیجه گفتار باشد و به گوینده کمک میکند تا با گفتن یک جمله یا یک پاره گفتار عملی را به انجام رساند. بر طبق این نظریه پاره گفتار سه لایه معنا را در خود دارد:
1.کنش بیانی یا لفظی(Locutionary Act): همان معنای تحت الفظی یا معنایی است که در فرهنگ لغت آمده است.
2.کنش غیر معنایی یا غیر بیانی(Illocutionary Act): گوینده از بیان یک گفتار معنایی را دنبال میکند. مثلا هنگامی که دانشجویان به استاد میگویند خسته نباشید منظورشان تعطیلی کلاس است. این نوع کنش را کنش منظوری نیز می نامند.
3.کنش تاثیری یا کنش پس از بیان(Perlocutionary Act): واکنش مخاطب یا شنونده بر کنش غیر بیانی(تاثیر معنایی).
آستین کنشهای گفتاری را به دو گروه تقسیم می کند:
1-کنش گفتاری مستقیم(direct speech act): هرگاه میان معنای جمله و معنای قصد شده گوینده مطابقت وجود داشته باشد:ساعت چند است؟
2-کنش گفتاری غیرمستقیم((indirect speech act): مطابقتی میان معنای قصد شده گوینده و معنای جمله وجود ندارد. مثلا گوینده می گوید "هوا سرد است" اما منظورش اینست که "پنجره را ببند."
از دیدگاه آستین در هر زبانی، دوگروه جمله بسته به معیار شرایط تحقق وجود دارد:
1-constatives : در این گروه معیار، ارزش صدق یا کذب(truth value) است، یعنی جمله یادرست است(true) یا نادرست(false).مثلا: پکن پایتخت فرانسه است.
2-performatives : در این گروه معیار،شرایط تحقق است که خود شامل دو گروه است:
Felicitous/happy :دارای شرایط تحقق است
Infelicitous/unhappy: فاقد شرایط تحقق است یعنی به عمل ختم نمی شود:من شما را زن و شوهر اعلام می کنم
گرایس
نظريه استنباطي گرايس: اين نظريه نقش ارتباطي جمله ها و چگونگي كاربرد زبان در ارتباط با انسان ها را مورد بررسي قرار مي دهد و از اين نظر در منظورشناسي و تحليل كلام جايگاه ويژه اي دارد. بر اساس اين نظريه دليل پيشرفت جريان مكالمه، تبعيت انسان از قراردادهايي است كه به قصد همكاري هر چه بيشتر صورت مي گيرد. گرايس اين قرار داد را آئين همكاري یا اصول ارتباطی(cooperative principles) مي نامد .اصول حاکم بر ارتباط از دیدگاه گرایس عبارتند از:
الف)اصل كيفيت(quality) :گوينده در يك مكالمه بايد راست بگويد. آنچه را فكر مي كند دروغ است نگويد و در بارة آنچه اطلاعات كافي ندارد سخن نگويد.
ب)اصل كميت(quantity): گوينده بايد اطلاعاتي بدهد كه براي مكالمه لازم است نه زياد و نه كم.
ج) اصل ارتباط(relevance): آنچه گوينده مي گويد بايد به موضوع مربوط باشد.
د)اصل روش(manner): گوينده بايد واضح، منظم و خلاصه سخن بگويد و از هرگونه ابهام دوري كند
با توجه به اطمينان هردو طرف به رعايت همكاري، هرگونه تخلف ظاهري از هريك از اصول فوق، نشانه طفره رفتن گوينده تلقي مي شود كه مخاطب را به دنبال استنباط پيام و معنايي به جز آنچه كه در صورت جمله ادا شده است، هدايت مي كند. در چنين حالتي مخاطب با توجه به شرايط محيط و عوامل حاكم بر بافت سخن به سوي پيام مورد نظر گوينده هدايت مي شود. چنين پيامي كه خارج از محدودة معنا شناسي عناصر زباني به كار رفته در كلام گوينده و غير از آنچه به طور مستقيم به زبان وي جاري شده شكل مي گيرد، "تلويح" یا معنای ضمنی(implicature) ناميده مي شود که شامل دو گروه است:
1-متعارف(conventional): اصول ارتباطی چهارگانه فوق رعایت می شود:
John is an Englishman he is brave. .معنای ضمنی این جمله:Englishmen are brave.
2-غیرمتعارف( nonconventional): معنی ضمنی از نقض عامدانه اصول چهارگانه ایجاد می شود:
-تلفن زنگ می زند. –من در حمام هستم. این جمله ها فاقد اصل ارتباط(relevance) هستند. معنی ضمنی این جمله: من نمی توانم جواب بدهم.
مکتب زایشی
مکتب زایشی در اصل در مقابل رفتارگرایان ظهور کرد.رفتارگرایان و از جمله اسکینر اعتقاد داشتند که یادگیری همان واکنش به محیط است.وقتی فرد در محیط قرار می گیرد همانند یک دوربین عکاسی از پدیده های محیط عکس برداری می کند و سپس آن را به محیط باز می گرداند و آن را تکرار می کند که البته این فرایند از طریق آزمون و خطا صورت می گیرد. رفتارگرایان ذهن آدمی را هنگام تولد، همانند صفحه سفیدی می دانستند که به مرور نقش هایی را ا ز محیط می پذیرفت. نقطه مقابل این رویکرد مکتب زایشی بود و شاخص ترین فرد آن چامسکی است. چامسکی بر این عقیده است که انسان با ذهن خالی متولد نمی شود بلکه با یک دانش ذهنی به دنیا می آید و این دانش ذهنی به صورت یک موهبت الهی در ذهن افراد تعبیه شده است. چون اگر قرار بود فردی همه جملات یک زبان را یک به یک یاد بگیرد برای این کار هزاران سال وقت لازم بود. نتیجه اینکه فرد جملات یک زبان را یاد نمی گیرد بلکه قواعد و واژگان محدودی را می آموزد.
دستور زایشی: از دیدگاه چامسکی فرد در فرایند زبان آموزی تعداد محدودی قاعده یاد می گیرد سپس با این قواعد محدود جملات نامحدودی را تولید می کند. همانطوریکه با 10 عدد می توان با استفاده از چهار عمل ریاضی، تعداد نامحدودی عدد را درست کرد.چامسکی این قواعد محدود را دستور زایشی نامید که شامل چهار بخش اصلی زیر است: 1-جابه جایی 2-تعویض 3-افزایش 4-حذف.
زیرساخت و روساخت: مشکلی که چامسکی با آن روبرو بود طرح این سوال بود که: اگر منشا همه زبانها یکی است پس تفاوت زبانها ناشی از چیست؟ پاسخی که چامسکی به این سوال داد این است که: زیرساخت زبانها یکی است و تفاوت آنها فقط در روساخت است. به عبارت دیگر اصول زبانها یکسان است و تفاوت فقط در انتخاب پارامترهاست.به عنوان مثال صفت و موصوف در همه زبانها وجود دارد ولی در جایگاه آنها یعنی در تقدم و تاخر آنها اختلاف وجود دارد.
فقر محرک: از مقوله های دیگری که چامسکی بدان پرداخت عبارت است از فقر محرک یا محیط. چامسکی معتقد بود که محیط در یادگیری زبان نقشی ندارد و یا نقش آن ناچیز است و محیط تنها نقش تحریک ذهن را بازی می کند. وی نقش محیط را به کشیدن ماشه تفنگ تشبیه می کند که به دنبال آن گلوله رها می می شود. با این توضیح که ماشه هیچ نقشی در ساخته شدن گلوله ندارد و فقط جرقه ای برای پرتاب محسوب می شود. از دید چامسکی هرچند محیط زبان را بارور می سازد ولی هیچ نقشی در ساخت آن ندارد و در واقع یادگیرنده نهایی ذهن است و ذهن قادربه انتخاب چیزی است که می خواهد یاد بگیرد و محیط هرگز نمی تواند خودش را بر ذهن تحمیل کند.
ذهن خلاق: چامسکی معتقد است اگر یادگیری تحت تاثیر محیط بود ،در این صورت انسان موجود منفعلی خواهد بود که تابع محیط است و فقط چیزهایی را که از محیط می آموزد طبق آنها رفتار می کند و در نتیجه هیچ اختراع و اکتشافی صورت نمی گرفت. پس محیط تابع ذهن است و ذهن انسان با قدرت خلاق خود می تواند چیزهایی را بیابد که در محیط وجود ندارد.مثلا ذهن خلاق کودک قادر است افعلی همانند : خوشحالیدن و یا غمیدن را تولید کند.
انتخابگر بودن: چامسکی برخلاف رفتار گرایان که انسان را تحت تاثیر محیط می دانستند بر این باور است که انسانها افرادی انتخابگر و صاحب اختیار هستند که می توانند دست به گزینش اطلاعات بزنند و آنهایی را که با ذهن خودشان سازگاری دارد انتخاب نمایند.
ساختارگرایی
تاریخچه زبانشناسی ساختارگرا: ساختارگرایی مکتبی است که شاگردان سوسور با توجه به اصول بنیادی وی بنا نهادند. این رویکرد را بدین دلیل ساختارگرا می گفتند که زبانشناسی را فقط به مطالعه ساختار محدود می کرد.منشا تحولات زبانشناختی اوایل قرن بیستم، نظریات انقلابی سوسور بوده است که درس زبانشناسی همگانی را در دانشگاه ژنو شروع کرد و به بررسی های تازه ای درباره زبان پرداخت و علم زبانشناسی نوین را به صورت امروزی بوجود آورد. سوسور نخستین فردی بود که که اعلام نمود زبان مجموعه ای از کلمات منفرد و نابسامان و غیرمنسجمی نیست بلکه ساخت به دقت سازمان یافته ای است که تمامی عناصر و اجزای درون این مجموعه باهم وابستگی متقابل دارند که زبان را به یک شبکه سامانمند ومنظم تبدیل می کنند. ساختارگرایان کل زبان را تکه تکه می کردند و سپس آن را مورد بررسی قرار می دادند. جنبه های ساختاری زبان که توسط ساختارگرایان مورد مطالعه قرار می گرفت عبارت بودند از: آواشناسی، واژگان و نحو. با اینکه در زمان سوسور زبانشناسی کلا دیدی درزمانی داشت ولی سوسور همزمانی را توصیه می کرد و معتقد بود که باید مسائل مربوط به پیدایش صورتهای تاریخی را رها کرد و نظری غایت نگر و بیشتر کارکردی اختیار نمود. از دیدگاه او زبان دستگاهی است متشکل از ارزشها که منحصرا وضع آنی عناصرش آن را مشخص می سازد.
ساختار چیست؟ ساختار عبارت است از مجموعه ای از بستگی های درونی. اگر یک واحد در هیچ رابطه وابستگی با واحد دیگر زبانی وارد نشود ساختار به شمار نمی آید. به عبارتی ساختار نظامی است متشکل از اجزایی که با یکدیگر و با کل نظام رابطه همبسته دارند . یعنی اجزا به کل و کل به اجزا سازنده وابسته اند بطوریکه اختلال در عمل یک جزء موجب اختلال در کارکرد کل نظام می شود.سوسور زبان را نظامی معرفی می کند که عناصر آن فقط براساس ارتباطاتی هم عرض یا متضاد با یکدیگر قابل تعریف هستند این مجموعه ارتباطات تشکیل دهنده ساختار هستند.
زبان و گفتار:اولین بار سوسور بنیان گذار زبانشناسی نوین یادآور شد که زبان وجوه دوگانه ای دارد که باید هر یک از آنها را به نامی دیگر خواند و از یکدیگر متمایز ساخت:1-آن نظام ارتباطی مشترکی که تمامی سخنگویان یک زبان یا فراگیرندگان آن بطور مشترک و یکسان می آموزند و به کار می برند زبان نام دارد. این نظام کلی مشترک خود را بر ذهن هر کودکی که در یک جامعه زبانی چشم به جهان می گشاید و یا هر فردی که آن زبان را می آموزد تحمیل می کند.بنابراین زبان یک دستگاه و نظام ذهنی و انتزاعی است که کاملا دور از دخل و تصرف فرد است و این نظام در ذهن همه آشنایان بدان یکسان است و فراگیرندگان آن همگی قواعد و قوانین یکسانی را می آموزند و فرد به میل خود نمی تواند در آن تغییری ایجاد کند. 2-هر بار که شخص می گوید یا می نویسد بخشی از نظام کلی و ذهنی زبان را به کار می برد که جنبه عینی و فیزیکی دارد و گفتار خوانده می شود. لذا گفتار جریان زنده زبان است که اختصاصی و شخصی است و از فردی به فرد دیگر متفاوت است.
جوهر و اصل زبان: از دیدگاه سوسور زبان همانند حلقه ارتباطی بین مفاهیم و الفاظ است. به عبارتی زبان حلقه بین صوت و فکر است. سوسور صوت را دال و فکر را مدلول می خواند و آنچه که از این پیوند به عنوان یک عنصر زبانی پدید می آید، صورتی است که فقط بدان جهت معنی دارد که رابط میان یک صوت و یک مفهوم ذهنی است. وی این عنصر زبانی را که حاصل ارتباط میان دال و مدلول است نشانه زبانی یا علامت می نامد. از دیدگاه سوسور علامت یا نشانه زبانی امری قراردادی است یعنی هیچگونه پیوند درونی میان مدلول و سلسله اصواتی که دال بر آن هستند وجود ندارد. از دیدگاه سوسور این ارتباط میان لفظ و معنی را باید جوهر و اصل زبان دانست.
رابطه همنشینی و جانشینی: رابطه کلماتی که بر روی محور افقی قرار می گیرند و مکمل یکدیگرند رابطه همنشینی است که اصطلاحا آن را رابطه تباینی نیز می نامند. رابطه همنشینی رابطه اجزای حاضر در پیام است. از آنجاکه برای ساختن یک عبارت، رابطه همنشینی یعنی چگونگی قرار گرفتن تکواژها در کنار یکدیگر بر روی زنجیر گفتار باید مطابق روشها و قوانین خاصی که قواعد نحوی زبان نام دارند صورت بگیرد تا آن عبارت دارای معنی و مفهومی روشن باشد رابطه همنشینی را رابطه نحوی نیز گویند. اما رابطه اجزای حاضر در یک پیام با اجزای دیگر غایب از پیام را رابطه جانشینی گویند. هرگاه یکی از اجزای یک مقوله در پیام حاضر شود بقیه اجزا را رد می کند به عبارت دیگر وجود یکی از اجزاء مانع حضور اجزای دیگر می شود. رابطه جانشینی را اصطلاحا رابطه تقابلی نیز گویند.
زبانشناسی همزمانی و زبانشناسی درزمانی: اگر زبانشناس در پی شناخت ویژگی های یک زبان در یک مقطع زمانی خاص باشد و زبان را بدون توجه به گذشته آن تنها در یک دوره از زمان بررسی کرده و اختصاصات آن را تعیین نماید به کار بررسی همزمانی زبان پرداخته است. از آنجا که در مطالعه همزمانی یا توصیفی، کیفیات یک زبان در یک برهه مشخص بررسی و تجزیه و تحلیل می شود آن را مطالعه ایستا یز می نامند. ولی اگر فردی پدیده های یک زبان را در لایه های متوالی و در دوره های مختلف زمانی بررسی کند چون مطالعات وی منحصر به مقطع زمانی خاصی نیست آن را مطالعه درزمانی(تاریخی) گویند. چون بررسی تاریخی زبان، تحولات آن را در طول تاریخش دنبال می کند آن را مطالعه پویا نیز گویند. سوسور در بررسی های خو نشان داد که زبان در هر مرحله ای که مورد مطالعه قرار گیرد دستگاه کاملی است که در حال تحول است و برای بررسی زبان بناچار باید هر دو رویکرد را در نظر داشت.